آزاد، ابوالکلام
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 19 آبان 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/233545/آزاد، ابوالکلام
شنبه 17 خرداد 1404
چاپ شده
1
آزاد، ابوالکلام محییالدین احمد (1305- 1379ق / 1888- 1959م)، دانشمند، محقق، سیاستپیشه، خطیب، روزنامهنگار، مفسر قرآن، ادیبِ صاحبْ سبکِ زبانِ اردو، همرزم گاندی و نهرو در مبارزات استقلالخواهانۀ ملی، نخستین وزیر آموزش و پرورش هندوستان پس از استقلال، و از کسانی که خواستهاند اسلام دوباره به صورت عنصری فعال درآید (اسمیت، اسلام در جهان امروز، 88). گاندی او را از بزرگترین متفکران جهان و دارای مطالعات گسترده و ذهن ژرف و هوش بسیار دانسته است و دیگران همچون شبلی نعمانی و جواهر لعل نهرو و پرفسور همایون کبیر او را ستودهاند (حسین، 65، 66؛ امین، 1 / 114).
اجداد آزاد اصلاً از مردم هرات بودند که در روزگار ظهیرالدین بابُر (932-937ق / 1525-1530م)، پایهگذار دودمان شاهی مغول در هند، به آن سرزمین آمدند و در آگره مسکن گزیدند (آزاد، 10) و در دستگاه آنان مقامات بلند حکومتی یافتند. جد پدریِ او مولانامحمد هادی بود و در یک زمان میان نیاکان او 5 تن اهل درس و طریقت و افتاء ظهور کرده بودند. مولانا منورالدین جد مادری پدرش از شاگردان ممتاز «شاهعبدالعزیز محدث» و از روحانیون بنام هند و اهل سلوک بود و در دستگاه آخرین امپراتور گورکانی (بهادرشاه، سراجالدین ابوالمظفر: 1253-1274ق / 1837-1857م) مقام رکنالمدرسین را (که منصب فرهنگی ـ مالی بزرگی بود) دارا بود (همانجا). پدر آزاد، مولانا خیرالدین، پدرش را در کودکی از دست داد و جد مادرش، منورالدین، سرپرستی او را عهدهدار گردید. منورالدین پیش از انقلاب بزرگ (نخستین جنگ استقلال) به علت ناخشنودی از اوضاع هندوستان، برآن شد که به مکه مهاجرت کند، ولی در ایالت بهوپال دستگیر شد و در 1273ق / 1857م در بمبئی درگذشت. خیرالدین پدر آزاد که در این هنگام 25 ساله بود، به مکه رفت و در آنجا ماندگار شد و به دانشاندوزی و تألیف و خدمات اجتماعی پرداخت و پس از نشر کتابی 10 جلدی به زبان عربی، در مصر بلندآوازه شد. وی در تصوف مقام پیری داشت و در بمبئی، کلکته و رانگون دارای پیروان بسیار بود. چندبار برای دیدار مریدان خود به بمبئی و کلکته و نیز عراق، سوریه و ترکیه سفر کرد. وی نهر زبیده واقع در مکه را که ویران شده بود و مردم بر اثر آن از کمآبی در رنج بودند، با گردآوری 2 میلیون روپیه از مردم هند، مصر، سوریه و ترکیه ترمیم اساسی كرد. سلطان عبدالحمید (1293-1327ق / 1876- 1909م) به پاس خدمات وی، بهویژه خدمت اخیر او، نشان درجۀ یک مجیدی به او داد. خیرالدین با عالیه، دختر خواهر شیخ محمدبن ظاهر وَتْری که اغلب علمای حجاز نزد او حدیث آموخته بودند و پس از شیخ عبدالله بن سراج محدث مکه و مفتی مدینه بود، ازدواج کرد. در ذیحجۀ 1305ق / اوت 1888م دومین پسر و آخرین فرزند آنان محییالدین احمد (نام تاریخی او فیروزبخت = 1305) در محلۀ قدرۀ مکه، نزدیک به بابالسلام حرم شریف، زاده شد (اردو دایرةالمعارفِ اسلامیه به نقل از تذکره، 287، 289). خیرالدین سرانجام به اصرار دوستان و مریدان در 1316ق / 1898م با همۀ افراد خانوادۀ خود به کلکته آمد (در ترجمۀ فارسی هند آزادی گرفت تاریخ این کوچ 1307ق / 1890م آمده) و در 1325ق / 1907م در همین شهر درگذشت (آزاد، 12؛ اردو دایرۀ معارفِ اسلامیه).
خیرالدین پدر آزاد دانشمندی پایبند اصول کهن زندگی، صوفیمشرب، محافظهکار و از جوانی مخالف سلطۀ اروپاییان و فرهنگ و آموزش و پرورش آنان بود و عقیده داشت که فرهنگ جدید ایمان مذهبی را از میان میبَرَد. افزون بر این، به دیگر مدارس، مانند «مدرسۀ کلکته» نیز نظر خوبی نداشت. بنابراین، تعلیم آزاد مطابق سنت آموزشی مسلمانان هند در خانه انجام یافت: پدر خود در آغاز، تعلیم مقدماتی وی را به عهده گرفت. در هر علمی متنی مختصر به او میداد تا حفظ کند. سپس گروهی از معلمانِ برگزیدۀ هر رشته را به خانه فرا خواند تا فرزند آنچه در مدارس اسلامی هند (درس نظامیه) در آن روزگار تعلیم داده میشد، فرا گیرد: فارسی، بعد عربی، سپس حساب، هندسه، فلسفه و یک دوره تعلیمات دینی. وی در 1318ق / 1900م آموزش فارسی را به پایان برد و دورۀ درسِ نظامیه را که معمولاً طلاب در 20 تا 25 سالگی به پایان میبرند، در آغاز 16 سالگی به پایان رساند. سپس برای تکمیل علوم، خود به مطالعۀ قانون در طب پرداخت و چندی نیز به منظور استوارتر ساختن پایۀ علمی خویش بنا بر سنت مدارس قدیم اسلامی مطول، حاشیۀ میرزاهد، هدایه و جز آن تدریس کرد (آزاد، 12: اردو دایره معارف اسلامیه، به نقل از آزاد، غبار خاطر، 131). پس عنوان «مولانا» (تقریباً معادل با آخوند و روحانی در ایران) یافت. انتظار میرفت مانند همتایان خویش به تدریس، امامت یا خطابت در مدارس و مساجد بپردازد، اما او چنین نکرد. محییالدین اندکی بعد با نوشتهها و اندیشههای سِرسیداحمدخان (1232-1316ق / 1817- 1898م) پایهگذار کالج علیگره آشنا شد. نوشتههای سیداحمدخان دربارۀ فرهنگ نوین در او بسیار مؤثر افتاد و او دریافت که باید فلسفه، علوم و ادبیات نوین بیاموزد. بدین منظور، پیش خود و پنهان از پدر، به آموختن زبان انگلیسی پرداخت، بدینگونه که چون اندکی انگلیسی مقدماتی آموخت، ترجمههای انگلیسی، فارسی و اردوی انجیل را با هم خواند و مقابله کرد و به یاری فرهنگ لغت به خواندن روزنامههای انگلیسی پرداخت و بدینسان به زودی توانست کتابهای فلسفه، تاریخ، علوم و ادبیات را به این زبان بخواند و با فرهنگ نوین آشنا گردد. وی خود گوید: دریافتم که هیچکس تا فلسفه، علوم و ادبیات جدید نیاموزد، در جهان امروز به معنی حقیقی دانشمند نیست (امین، 1 / 118). بدینگونه، وی افزون بر اردو که زبان اصلی او بود و نویسنده و خطیبی برجسته و صاحب سبک در آن بهشمار میآمد (نهرو، کشف هند، 576) و زبان عربی که تا اندازهای آن را در کنار مادر آموخته بود، زبان فارسی و انگلیسی نیز میدانست. برخی از منابع در شرح حال آزاد نوشتهاند که او در الازهر تحصیل کرده است (همو، همان، 575؛ حسین، 63؛ نهرو، زندگی من، 383؛ اسمیت، «اسلام نوین در هند»، 211)، اما وی صریحاً این مطلب را رد کرده و علت بروز این اشتباه را نیز توضیح داده است (آزاد، 17). محییالدین در ضمن تحصیل علم، هنگامی که بیش از 11 سال نداشت، به سرودن شعر پرداخت و نخستین غزلهایش در ارمغان فرخ، چاپ بمبئی و خدنگ نظر، چاپ لکهنو نشر یافت. خود نیز گلچینی به نام نیرنگ عالم انتشار داد. در همین ایام نویسندگی را نیز آغاز کرد: اولین مقالات او در احسنالاخبار، تحفۀ احمدیه، چاپ کلکته و مخزن، بهترین مجلۀ ادبی شناختهشدۀ آن روز در لاهور (1320ق / 1902م) انتشار یافت. در شعبان 1321ق / نوامبر 1903م مجلۀ ماهانۀ خود لسانالصدق را منتشر کرد که نشر آن تا یک سال ادامه یافت. وی در 12 سالگی نخستین سخنرانی خود را ایراد کرد و 4 سال بعد نطق وی در اجلاس سالانۀ «انجمن حمایت اسلام» لاهور تحسین همگان را برانگیخت. هم در این روزها با خواجه حالی دیدار کرد. حالی نمیتوانست باور کند که این نوجوان مدیر لسانالصدق است. همچنین وقتی مولانا شبلی نعمانی در 1323ق / 1905م نخستینبار او را در بمبئی دید، در پذیرفتن اینکه او ابوالکلام است تردید داشت ولی بعد چنان شیفتۀ نبوغ او شد که وی را با خود به لکهنو برد و سردبیری الندوه را به او سپرد (شعبان 1323- صفر 1324ق / اکتبر 1905- مارس 1906م). سپس در 1324ق / 1906م مسئولیت سردبیری وکیل شهر اَمْریتْسَرْ که نشریهای دو هفته یکبار بود، به وی سپرده شد ( اردو دایرۀ معارف اسلامیه، به نقل از حیات شبلی، 443 و مکاتیب شبلی، 1 / 263). این چنین استعداد و آموزش و تلاشهای علمی و ادبی و فرهنگی، از محییالدین 20 ساله دانشمندی ساخت که به گفتۀ نهرو: آمیزهای شگفتانگیز از پژوهشگران قرون وسطى با حکمای قرن 18 و نظریههای نوین بود (نهرو، کشف هند، 576).
سالهای 1323-1326ق / 1905- 1908م دورۀ بحران روحی محییالدین بود. دانشها و آموختههای تازۀ او با آنچه از مدرسان سنتی خویش آموخته بود، پیوندی نداشت. مشاهدۀ اختلاف عقیده میان ادیان مختلف خاصه میان فرقههای متعدد اسلامی، به این بحران روحی دامن زد، تا آنجا که وی دربارۀ خودِ دین نیز دچار تردید شد. سرانجام، پس از دو سه سال درگیری با این تنشهای فکری بر سر دوراهی کفر و ایمان، به رهبری خود راهی نو به سوی اسلام یافت. خود میگوید: به جایی رسیدم که زنجیرهای عادات و تربیت قدیمی که بر دست و پای من بسته بود، گسسته شد و از آن زنجیرها آزاد گشتم و بر آن شدم که راه خود را خود بیابم. در این فترت بود که تخلص «آزاد» را بهسان نمادی برای خود برگزیدم تا دیگر پایبند باورهای کهن موروثی نباشم (ص 14).
در 20 سالگی، برای دستیابی به کرانههای گستردهتر آگاهی و فرهنگ، رهسپار سرزمینهای اسلامی عراق، مصر، شام و ترکیه شد. نخست به عراق رفت و در آنجا با چند تن از انقلابیون ایران دیدار کرد. وی 3 سال پس از وفات محمد عبده (1266-1323ق / 1849-1905م) و در سال مرگ مصطفى کامل (1291-1326ق / 1874- 1908م) بنیادگذار روزنامۀ هفتگی العالمالاسلامی و مؤسس «الحزبالوطنی» به مصر رسید و از نزدیک شور و هیجان شدید ملی را در مرگ وی و انتخاب جانشینش محمد فرید مشاهده کرد. پس با بزرگان این مکتب آشنا شد و نیز با تنی چند از «ترکان جوان» که در قاهره مرکزی داشتند و و روزنامهای هفتگی منتشر میساختند، دیدار کرد. آزاد در قاهره از الازهر هم دیدن کرد، وی نظام آموزشی آن را چنین وصف کرده است: نظام تدریس الازهر به قدری ناقص بود که نه فکر را تربیت میکرد و نه اطلاعات کافی از علوم قدیمی اسلامی و فلسفی در دسترس میگذاشت (ص 17). شیخ محمد عبده کوشید آن نظام را تغییر دهد، ولی گروهی از عالمان زحمات او را به شکست کشاندند. چنین بود که آزاد از الازهر و روشهای کهن آن روی گرداند. پس به ترکیه رفت. در آنجا با برخی از رهبران نهضت ترکیۀ نوین و جمعیت اتحاد و ترقی که در برابر استبداد سلطان عبدالحمید خواستار مشروطه بودند، تماس گرفت. وی تا سالها پس از بازگشت به هند نیز با این گروه مکاتبه داشت. سپس از ترکیه رهسپار فرانسه شد و آهنگ دیدار لندن کرد که خبر بیماری پدر بدو رسید و او ناگزیر از بازگشت به هند گردید. آزاد سالها بعد، در 15 تیر 1330ش به ایران سفر کرد. در این سفر که نزدیک به 10 روز به درازا کشید، با نخستوزیر وقت ایران، دکتر محمد مصدق، و آیتالله کاشانی دیدار کرد. دانشگاه تهران به پاس خدمات فرهنگی و علمی و تلاشهای او در جهت شناساندن ادب و فرهنگ ایران در هندوستان، درجۀ دکترای افتخاری در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی به وی داد. آزاد در پایان این سفر در یک مصاحبۀ مطبوعاتی شرکت جست و از نهضت ملی کردن نفت در ایران به عنوان مظهر بیداری ملل آسیا یاد کرد (کیهان، شمـ 2468).
آزاد پیش از این سفرها هنگامی که نوجوانی 17 ساله بود، گام به عرصۀ مبارزات سیاسی نهاد. در 1323ق / 1905م لرد کرزن به دنبال آشفتگیهایی که در بنگال پیش آمد، تصمیم گرفت این ایالت را 2 بخش سازد تا میان هندوان و مسلمانان جدایی افکند و آنان را ناتوان کند. این اقدام شور و هیجانِ انقلابی و سیاسیِ غیرمنتظری در بنگال پدید آورد. آزاد در شرایطی که انقلابیون هندویِ بنگالی، مسلمانان را وابسته به انگلیس و مانع آزادی هند میدانستند، به یکی از گروههایِ سریِ انقلابی پیوست و به زودی اعتماد آنان را جلب کرد. پس از 2 سال، بر اثر رهنمودها و تلاشهای وی، دامنۀ فعالیتهای انقلابی از 2 ایالت بنگال و بیهار به بمبئی و شهرهای مهم ایالات شمالی رسید و در میان مسلمانان گسترش یافت. به دنبال بیداری نسبی مسلمانان به رهبری سرسیداحمدخان و ظهور آثار مثبت تشکیل کنگرۀ ملی هند در 1303ق / 1885م، مسلمانانِ آگاهِ هند درصدد کسب قدرت سیاسی و اجتماعی برآمدند. از اینرو، پس از تمهید مقدماتی چند، در ذیقعدۀ 1324ق / دسامبر 1906م پس از کنفرانسِ فرهنگیِ اسلامی که به کوشش نواب مشتاق حسین در داکا برپا شد، مجمع مسلمانان هند با نام مسلملیگ بنیاد یافت. ابوالکلام در نخستین اجلاس آن شرکت جست (آزاد، 156؛ نهرو، کشف هند، 577؛ همو، میعاد با سرنوشت، 78) و تا سالهای 1341-1342ق / 1923-1924م که اندیشههای سیاسی وی دستخوش دگرگونی گشت، با آنان همکاری کرد. در این مدت در پنجمین اجلاس (1330ق / 1912م)، هفتمین اجلاس (1331ق / 1913م)، هشتمین اجلاس (1334ق / 1915-1916م) و شانزدهمین اجلاس مسلملیگ (1342ق / 1924م) از اعضای فعال بود (جاین، 42) و در دگرگون ساختن اهداف اساسی ایشان مؤثر افتاد، ولی سرانجام اهداف و روش سیاسی این گروه و رهبر آنان را نفی کرد و سخت به رویارویی با آنان برخاست (آزاد، 156 به بعد؛ نهرو، کشف هند، 579، 657). سفر به سرزمینهای اسلامی (1326ق / 1908م) و تماس با انقلابیون ایرانی، عرب و ترک و شگفتی آنان از بیتوجهی مسلمانان هند به مسائل سیاسیِ جهان اسلام، عقیدۀ وی را که مسلمانان هند باید در راه آزادی از سلطۀ بیگانگان مجدانهتر بکوشند، استواتر ساخت و مهمتر آنکه زیر تأثیر افکار سیدجمالالدین و شیخ محمد عبده و هممکتبان آن دو، تحولی ژرف در جهت و اهداف مبارزات سیاسی و فعالیتهای دینی و اجتماعی وی پدید آمد. پس از بازگشت به هند، با تجارب و اندیشههای نویافته برای دستیابی به آرمانهای سیاسی، دینی و اجتماعی خویش به تفکر و طرح برنامه پرداخت و سرسختانه در راستای جریانهای عمدۀ سیاسی ـ دینی آن روز جهان اسلام: مسألۀ خلافت، پان اسلامیسم (وحدت اسلامی)، احیای اسلام و تجدد فکر دینی به کوشش درایستاد. گروههای سِرّی انقلابی را که پیش از سفر در آنها فعالیت داشت، رها کرد و بر آن شد که برای نشر آرای خویش و بیدار ساختن همکیشانش که به علت زندگی در محیط بستۀ فئودالی، از آنچه در جهان میگذشت ناآگاه بودند، نشریهای هفتگی منتشر سازد (دایرةالمعارف بزرگ شوروی به سهو آن را دو هفتگی ذکر کرده است). چنین طرحی از 6 سال پیش از آن، هنگامی که در اَمْریتْسَرْ بود در ذهن او راه یافته و بالیده بود. آنگاه آزاد هفتهنامۀ الهلال را بر گردۀ عروةالوثقی (نشریهای که سیدجمالالدین با همکاری عبده در پاریس بنیاد نهاد و نشر آن تا 18 شماره از 14 جمادیالاول تا 23 ذیحجۀ 1301ق / 13 مارس تا 14 اکتبر 1884م دوام یافت) در کلکته به زبان اردو بنیاد نهاد (احمد، 66؛ امین، 1 / 123). نخستین شمارۀ الهلال در 28 رجب 1330ق / 13 ژوئیۀ 1912م مصور و با کیفیتی بالا و بیسابقه از نظر چاپ و با سبک و محتوایی نو انتشار یافت و معیارهایی نو در روزنامهنگاری اردو بنیاد نهاد (آزاد، 19؛ اسمیت، «اسلام نوین در هند»، 196؛ جاین، 41). آزاد در شمارۀ شوال 1330ق / سپتامبر 1912م دربارۀ هدف آن نوشت: الهلال جز این هدفی ندارد که مسلمانان را به تمسک به کتاب خدا و پیامبر خدا(ص) در همۀ اعتقادات و اعمال فرا خواند (امین، 1 / 125). او از مسلمانان هند میخواست که به نهضت ملی کنگره بپیوندند (نهرو، میعاد با سرنوشت، 78؛ دایرةالمعارف بزرگ شوروی). در 1341ق / 1922م که آزاد به اتهام برانگیختن مردم بر ضد حکومت انگلیس محاکمه میشد، در برابر دادگاه گفت: من آشکارا میگویم که هدف الهلال فراخواندن به آزادی یا مرگ بوده است. آنچه گاندی در زمینۀ دمیدن روح دینی در مردم اکنون انجام میدهد، چیزی است که الهلال در 1332ق / 1914م از آن فارغ گشته بود (امین، 1 / 125). الهلال در مدتی کوتاه چنان در دل و جان مردم مؤثر افتاد که در همان 3 ماه نخستین همه شمارههای پیشین آن دوبار به چاپ رسید. رهبری سیاسی مسلمانان هند در این روزگار در دست حزب علیگره بود. اعضای این حزب خود را پیروِ سیاست و اندیشههای سرسیداحمدخان میدانستند. اینان بر این باور بودند که باید به تاج و تخت بریتانیا وفادار بود و خود را از جنبشهای آزادیخواهی برکنار داشت (آزاد، 19؛ نهرو، کشف هند، 577). آزاد غیرمستقیم به این کانون و تکیهگاه محافظهکاری و تمایلات ضد ملی میتاخت و اساس سنتهای علیگره را واژگون میساخت. پس این گروه به ستیز با الهلال برخاست تا آنجا که بنیادگذار آن را تهدید به مرگ کرد. از سوی دیگر، لحن ضد بریتانیایی الهلال دولت بنگال را به مقابله وا داشت، ولی این ستیزهگریها و مقابلهها الهلال را پرآوازهتر ساخت و تیراژ آن را که در 6 ماه نخستین 000‘11 نسخه بود به 000‘26 افزایش داد. این تیراژ تا آن روزگار در تاریخ روزنامهنگاری اردو بیسابقه بود. از اینرو دولت بنگال از موضع ضد بریتانیایی و نفوذ فوقالعادۀ الهلال که کمتر روزنامهای در هند توانسته بود از این جهت با آن برابری کند (اسمیت، «اسلام نوین در هند»، 196)، بیمناک و آشفته شد و بنابر قانون مطبوعات درخواست 000‘2 روپیه به عنوان سپرده کرد تا بدینوسیله (فشار اقتصادی) لحن روزنامه را معتدل سازد، ولی چنین نشد و سپرده ضبط گردید. بار دیگر 000‘10 روپیه سپرده خواست که این نیز از دست رفت. سرانجام در 1333ق / 1915م، پس از آغاز جنگ جهانی اول، چاپخانه و روزنامه مصادره شد. آزاد پس از 5 ماه، چاپخانه و هفتهنامۀ دیگری به نام البلاغ بنیاد نهاد. دولت اینبار به استناد مادۀ 3 قانون دفاع هندوستان، نه قانون مطبوعات، در 13 جمادیالاول 1334ق / 18 مارس 1916م مجله و نیز مدرسۀ دارالارشاد او را تعطیل و آزاد را از کلکته (بنگال) تبعید کرد. دولتهای ایالات پنجاب دهلی، اوترپردش و بمبئی بنابر همان قانون، از دادن اجازۀ ورود به آزاد خودداری کردند. ناگزیر به رانچی در ایالت بیهار رفت، ولی 6 ماه بعد در این شهر بازداشت شد و تا 8 ربیعالثانی 1338ق / 31 دسامبر 1919م در آنجا در بازداشت ماند. در خلال این مدت دوبار در رانچی و سهبار در کلکته خانهاش را بازرسی کردند و پیشنویسهای چندین کتاب و مقالۀ کامل یا نزدیک به اتمام را با خود بردند که بیشتر آنها از میان رفت. از آن میان میتوان اینها را نام برد: تاریخ معتزله، سیرت شاه ولیالله، خصایص مسلم، امثالالقرآن، ترجمانالقرآن (تا سورۀ هود)، تفسیرالبیان (تا اوایل سورۀ نساء)، وحدت قوانین کائنات، قانون انتخاب طبعی، معنویت کائنات، «نقدی بر دیوان اسدالله غالب دهلوی»، «نقدی بر دیوان شرف جهان قزوینی»، «گنجینۀ مقالات و یادداشتها» که این یک به تعبیر خود آزاد «حاصل دماغ و سرمایۀ زندگی بود»، «شرح حال شیخ احمد سرهندی»، سیرت امام احمدبن حنبل و شرح حدیث غربت (اردو دایرۀ معارف اسلامیه، به نقل از الهلال، 24 ژوئن 1927، صص 3، 4؛ تذکره، 196، 231، 254).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید